قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.book4.ir
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از گیسوی پاییز عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
جلد اول کتاب :
http://www.book4.ir/post/341
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
وقتي دنيات جلوي چشمات رو به پايان باشه ، نفس كشيدن سخت مي شه .
انگار حجم عظيمي از هوا تو گلوت گير كرده و بالا نمياد . بعد تو هي تلاش مي كني تا اون حجم رو يا به ريه بكشي و يا به بيرون پرت كني تا بتوني اميدي به زندگي داشته باشي . اما به جاي اينكه تلاشت به جايي برسه اوضاع بدتر مي شه . اون حجم بزرگ و بزرگتر مي شه و مي فهمي لحظه به لحظه داري ناتوان تر مي شي .
من اينجوري بودم . همين حال رو داشتم . داشتم جون مي دادم .
همون موقع كه اميرمهدي پرت شد جلوي پاهام و نيمي از صورتش مماس شد با اسفالت خيابون .
همون موقع كه لبخند روي لبهاش به خاطر كوبيده شدن به زمين كج و كوله شد . همون لحظه كه سفيدي چشماش بي فروغ شد و پلكاش بسته .
همون موقع كه صداي جيغي شبيه به صداي نرگس از كنار گوشم بلند شد .
همون موقع كه آدم هاي داخل خيابون به سمتمون هجوم آوردن و ماشين هاي عبوري ايستادن و سرنشينانشون پياده شدن .
همون موقع كه لبخند پيروزمند پويا از داخل ماشينش سر احساسم رو گوش تا گوش بريد و چشم من ناباور به گوشه ي ماشينش كه چند قطره خون بهش پاشيده بود مات موند .
همون موقع كه خوني كه از زير بدن اميرمهدي روون بود ، تا كنار كفش هاي پاشنه دارم رسيد . كفش هايي كه با ديدنش صداي اميرمهدي تو گوشم اكو شد كه " من نمي دونم چرا شما خانوما انقدر به كفش پاشنه بلند علاقه دارين ! بقيه ي كفشا كفش نيست ؟