loading...
بهترین وبسایت تفریحی
R98 بازدید : 130 جمعه 08 خرداد 1394 نظرات (1)

5 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

6 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.book4.ir

7 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از گیسوی پاییز عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 
20 دانلود رمان پونه (جلد دوم) | شیدا زمانی کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) جلد اول کتاب : 
http://www.book4.ir/post/341

pdf دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان آدم و حوا | گيسوي پاييز کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :


وقتي دنيات جلوي چشمات رو به پايان باشه ، نفس كشيدن سخت مي شه . 
انگار حجم عظيمي از هوا تو گلوت گير كرده و بالا نمياد . بعد تو هي تلاش مي كني تا اون حجم رو يا به ريه بكشي و يا به بيرون پرت كني تا بتوني اميدي به زندگي داشته باشي . اما به جاي اينكه تلاشت به جايي برسه اوضاع بدتر مي شه . اون حجم بزرگ و بزرگتر مي شه و مي فهمي لحظه به لحظه داري ناتوان تر مي شي .
من اينجوري بودم . همين حال رو داشتم . داشتم جون مي دادم . 
همون موقع كه اميرمهدي پرت شد جلوي پاهام و نيمي از صورتش مماس شد با اسفالت خيابون . 
همون موقع كه لبخند روي لبهاش به خاطر كوبيده شدن به زمين كج و كوله شد . همون لحظه كه سفيدي چشماش بي فروغ شد و پلكاش بسته . 
همون موقع كه صداي جيغي شبيه به صداي نرگس از كنار گوشم بلند شد . 
همون موقع كه آدم هاي داخل خيابون به سمتمون هجوم آوردن و ماشين هاي عبوري ايستادن و سرنشينانشون پياده شدن .
همون موقع كه لبخند پيروزمند پويا از داخل ماشينش سر احساسم رو گوش تا گوش بريد و چشم من ناباور به گوشه ي ماشينش كه چند قطره خون بهش پاشيده بود مات موند . 
همون موقع كه خوني كه از زير بدن اميرمهدي روون بود ، تا كنار كفش هاي پاشنه دارم رسيد . كفش هايي كه با ديدنش صداي اميرمهدي تو گوشم اكو شد كه " من نمي دونم چرا شما خانوما انقدر به كفش پاشنه بلند علاقه دارين ! بقيه ي كفشا كفش نيست ؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط sadegh heidari در تاریخ 1394/04/20 و 13:28 دقیقه ارسال شده است

سلام
وب خوبی داری
به منم سر بزن
درضمن اگه سوالی در مورد کامپیوتر و ای تی یا نرم افزاری داشتی از بخش پشتیبانی سایت بپرس.
sh1391.blogfa.com


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1094
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 91
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 238
  • آی پی دیروز : 189
  • بازدید امروز : 564
  • باردید دیروز : 547
  • گوگل امروز : 9
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,200
  • بازدید ماه : 5,200
  • بازدید سال : 141,282
  • بازدید کلی : 693,033